گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم. در نهانش نظری با من دلسوخته بود.

اشاره کن؛ تا به یکباره موجود شوم، دوباره از نو. بشوم آنی که تو می خواهی.

دستم را محکم بگیر مثل دست مهربون اون که دو دستی چسبیدی و رهایش نکردی.


به خودم میگم، خسته نشدی؟چرا اینقدر با این کلیدها بازی میکنی و سپیدی این صفحات مجازی را سیاه می کنی؟که چی بشه؟

حرفات تموم نشده؟ اصلا تا کی میخواهی بنویسی ؟کی از این حرف های بی سر و ته تو سر درمیاره؟؟؟

حالا هی بچسب به این سیستم و کلیدهاشو مدام مرور کن تا نفست بگیره.کجای نوشتن، آنقدر دوست داشتنیه که تو رهاش نمی کنی؟

واسه خوردن حرف به حرف این صفحه، فرصت تا دلت بخواد داری!!!

حالا دوباره برمی گردم و به قلب براق و طلایی دورش نگاه می کنم بازم بغضم می ترکه. یاد نگاه مهربون و آرامش وجودش می افتم.

اگر خودش بود.این نقش و نگارها برازنده ی دست های پاک و دل بزرگ خودش بود.

شاید آنقدر دوستش نداشت که گذاشت و رفت.

شاید منم دوست نداشت.شاید. بزار هیچی نگم ،هیچی.اگه بگم باز گونه هام خیس .
 
قوانین علم را برهم زده ای نبودنت وزن دارد!
تهی.اما.سنگین!


من ماندم و حسرت رویای این شب ها...

اردیبهشت رویایی، کجایی...

کسی که مثل هیچکس نیست...

تو ,شاید ,حرف ,خودش ,حالا ,مهربون ,خودش بود ,که تو ,بغضم می ,بازم بغضم ,می ترکه

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اداره آموزش و پرورش شهرستان سرخه واحد آموزش متوسطه عقل و عشق شاعر و نویسنده مطالب روانشناسی تور کیش اعتبار سنجی همتراز سرامیک و کاشی عروسک بادی سلام زندگی ! برترین اپراتور هوش مصنوعی